نبرد بنی امیه با اهل بیت ازصدر اسلام تا ظهور امام زمان ادامه دارد ( نامه ی امام علی به معاویه )
سفیانى از فرزندان معاویه
سلیم بن قیس /197 نامه على(علیه السلام) به معاویه را آورده است که : اى معاویه ! رسول خدا(صلى الله علیه وآله) به من خبر داده است که بنى امیه محاسنم را از خون سرم رنگین خواهند کرد و شهید خواهم شد . پس از من ، تو بر امت حکومت مى کنى ، پسرم حسن را با زهر و فریبکارانه مى کشى و پسرت ، پسرم حسین را مى کشد . این کار توسط زنازاده اى از طرف یزید انجام مى شود .
پس از تو ، هفت نفر از فرزندان ابو العاص ، حکومت خواهند کرد ، نیز پنج نفر از اولاد مروان بن حکم که دوازده حاکم را تکمیل مى کنند .
رسول خدا آنها را در خواب دید که مانند میمون ها از منبرش بالا و پایین مى روند و امتش را از دین خدا به وضع پیشین قهقرایى برمى گرداندند . اینها بدترین عذاب را در روز قیامت خواهند داشت و خداوند خلافت را از آنها با پرچم هاى سیاهى خواهد گرفت که از طرف شرق ( خراسان ،ابو مسلم خراسانى ) خواهند آمد . خدا بدین وسیله آنان را ذلیل و خوار کرده و زیر هر سنگى که پنهان شده باشند ، کشته خواهند شد! مردى از فرزندانت شوم ، ملعون ، نادان و ناآرام ، سنگدل ، درشت خوى است و دلى وارونه دارد . خدا مهربانى و رحمت را از دلش کنده است ! دایى هایش از قبیله کلب اند . گویا وى را مى بینم . اگر بخواهى ، مى توانم نامش را بگویم و توصیفش کنم و بگویم چند سال دارد . سپاهى را به مدینه مى فرستد که کشتار و کارهاى زشت زیادى در آنجا انجام مى دهند . مردى از از دست آنها فرزندانم مى گریزد که بى باک و وارسته است و زمین را از عدل و داد پر مى کند ، چنان که از ستم و بیداد آکنده شده بود . نامش را مى دانم و اینکه در آن زمان چند سال دارد و نشانه هایش چیست . او از فرزندان پسرم حسین است ، که پسرت یزید حسین را مى کشد . او انتقام خون پدرش را مى گیرد و به مکه مى گریزد . سرکرده آن سپاه ، مردى از فرزندانم که وارسته و نیکوکار است را کنار منطقه احجار الریت مى کشد ، سپس آن لشکر به مکه مى رود . نام فرمانده و اسامى سپاهیان و علامت اسبانشان را مى دانم . وقتى وارد بیداء شدند و آرام و قرار گرفتند ، خدا آنها را در همان زمین فرو مى بَرَد . او مى فرماید :
« کاش مى دیدى هنگامى را که کافران وحشت زده اند و گریزى نمانده است و از جایى نزدیک گرفتار آمده اند » ( سبأ/51 ) یعنى از زیر پایشان که زمین فرو مى رود هیچکس باقى نمى ماند ، مگر یک نفر که خدا صورتش را به پشت سرش برمى گرداند . خدا گروه هایى را از کره زمین مانند پاره ابرهاى پاییزى براى مهدى گرد مى آورد . به خدا که نامشان ، نام فرمانده و استراحتگاه اسبانشان را مى دانم . سپس مهدى داخل کعبه مى شود و مى گرید و تضرع مى کند . . .